شايان دادورشايان دادور، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

بهترین من

محرم

پسری بازم معذرت می خوام که اینقدر مطالب پراکندست محرم پارسال علیرضا برات لباس حضرت علی اصغر برات خرید. انشا الله خدا نگهدارت باشه و همیشه دوستدار اهل بیت باشی ...
30 مرداد 1392

مسافرت

عزيز دلم وقتي يك سالت بود با دوست عليرضا اصفهان و شيراز رفتيم و اين اولين سفر تو بود البته در كنار جذابيتهاش خيلي سخت گذشت. حدود 4 ماه بعدش هم با قطار رفتيم مشهد ( با خاله بهاره و عمو علي) كه خوش گذشت. سال بعدش حدود دو سالگي تو با دوستاي دوران ليسانس من و شوهرا و بچه هاشون رفتيم شمال( متل قو) كه خيلي خيلي بهمون خوش گذشت و عالي بود و تو هنوز خاطراتش تو ذهنته اينم چند تا عكس از مسافرتها: نيكان دوست و برادر عزيزت( پسر خاله سارا) ويلاي خاله سارا اينا كنار دريا يه روز همگي رفتيم پارك و شماها حسابي بازي كردين از مشهد يه دونه ازين كلاه ها خريديم. اينم يخچال هتل كه روز آخر تبديل به فريزش كردي و همه خوراكي هامون يخ ز...
29 مرداد 1392

بدون عنوان

پسری تو این عکس که بعد از یکسالگی تو هستش. یه روز نون خریده بودیم و من داشتم خوردش می کردم. تو داشتی فوتبال نگاه می کردی یهو خیلی خونسرد نصف نون رو برداشتی خوردی نوش جان نفسی ...
27 مرداد 1392

تولد يك سالگي

اولين تولدت خيلي ساده برگزار شد. تو اون تاريخ مامان فريبا رفته بود مكه و ازونجايي كه تو نه عمو داري و نه دايي و فقط يه عمه و يه خاله اونم مجرد داري، ما خيلي مهمون نداشتيم. ناز پسر اينم چند تا از عكسات ...
26 مرداد 1392

بدون عنوان

عزیز دلم بعد از تولدت شیرین و شیرینتر می شدی . تو این مدت تا عید ٩١ نه دندونت در اومد و نه راه افتادی البته همه می گفتن اگه به تو باشه می خوای الان شایانو زن هم بدی. از ماه های مختلفت انشاالله عکس می ذارم. عکس زیر مربوط به عید ٩١ اولین عیدت هست: ...
26 مرداد 1392

بدون عنوان

پسري بالاخره چندين عكس رو مي خوام برات بزارم . همه قاطي پاتيه ولي سعي مي كنم براي همهش يه توضيحي برات بزارم. با لطف خداوند بزرگ اول خرداد سال 90 ساعت يك ربع به 8 صبح تو بيمارستان مهراد به دنيا اومدي و زندگي ما رو شيرين تر كردي.   بعد از به دنيا اومدنت حدود يه هفته اول خونه خودمون بوديم بعد چند روزي خونه مامان ناهيد و چند روزي خونه مامان فريبا بوديم تا اينكه تا 40 روزگي تو ديگه مستقلاً خونه خودمون رفتيم. پسرم روزاي اول سختي هايي داشت كه دوست ندارم بهت بگم. هر چي بود شيريني وجود تو اون سختي ها رو برام آسون مي كرد. خدا رو شكر كه همچي به خوبي و خير گذشت. عكس بالا رو عمت ازت گرفته اينجا تو 14 روزته. و همين طور عكس زير ...
26 مرداد 1392

يه كلمه فضايي ديگه

حاك سيپير اون روز اومدي تو آشپزخونه گفتي: سارا حاك سيپير قرص نخوردي. داشتي نماز مي خوندي يهو گفتي حاك سيپير گوزو نگرفتم( البته ببخشيد منظورش وضوست) . خلاصه بعد از رمز گشايي فهميديم منظورت خاك بر سرم است جديداً هم هر غذايي برات مي پزم ميگي سارا ممنون كه برام اينو درست كردي عيد فطر هم مبارك. انشاالله ساليان سال همراه با خانوادهامون اين روزو جشن بگيريم و بتونيم روزه هامون رو بگيريم و بنده عابد و صالحي براي خداوند باشيم. انشاالله ...
20 مرداد 1392

بدون عنوان

نازنین من اینقدر این روزا با مزه شدی که نگو: اون روز دارم برات قصه زرافه رو میگم که برگ می خوره. تو میگی ماهم برگ میخوریم. برگ نارینجی   . میگی چرا و اصرار داری رو حرفت . بعد منو می بری تو آشپزخونه در یخچالو باز کنم می گی ببین و برگه زرد آلو رو نشونم میدی با هوش ,با مزه, نمک وقتی می خوای بخوابی باید قصه برات گفت. بعد از کلی قصه گفتن می گم شایان خوابم می یاد. خسته ام. تو هم دیگه هیچی نمیگی و خودت آروم بر خودت قصه میگی.(گویا اینو از بابات به ارث بردی) خودجوش داری انگلیسی یاد میگیری ...
12 مرداد 1392

بدون عنوان

خدایا هرگز نگویمت که دستم را بگیر ، عمریست گرفته ای، رهایم مکن.... امشب شب قدره ولي به لطف شايان عزيز از دعاي جوشن كبير و ... خبري نيست. منم اينقدر خسته ام كه نمي تونم بعد از خوابيدنش(12:30) بلند شم و دعا رو بخونم چون صبحم بايد 7 از خواب بيدار شم. خلاصه اينكه خدا خودش منو ببخشه جديداً خيلي داستان سرهم مي كني. ديشب ميگي شير سرد مي خوام . من ميگم دلت درد ميگيره. صداتو نازك مي كني ميگي آقاي دكتر گفت: شااااااااااايااااااااااااااان يه مامان سارا بگو بهت شير سررررررررد بده، داغش نكنه .( كاش ميشد لحنتم ضبط كردو اينجا گذاشت ماه من) تا ماداريم سريال ميبينيم هم ميري تلويزيونو خاموش مي كني بعد مي گي: كارگر گفت: بچچچچچچچچچه تيليويزيونو ...
6 مرداد 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهترین من می باشد